خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده براتعلی حسینی است.
عزاداری و سوگواری نظامیان عراقی، بیش از هر چیز به نوعی عقده گشایی وحشیانه شباهت داشت و هدف از آن، ایجاد ترس و وحشت در وجود آزادهها بود.
در تاریخ ۸ آذر ۱۳۶۱ به مناسبت روز کشته شدگان عراقی، نظامیان بعثی در حالی که که رگهای گردنشان از فرط عصبانیت آمیخته به بلاهت مطلق متورم شده بود، با کابل، میله، باتوم و چوب وارد اردوگاه شدند و بیرحمانه به جان بچه ها افتادند.
در آن روز آنها ما را میزدند تا عقده ی خسارات و تلفاتی را که در طول جنگ بر آنها وارد آمده بود و حتی برای آن، روز مخصوصی را هم به نام روز شهدای عراق نامگذاری کرده بودند، بر سر ما خالی کنند.
در همان روز شش تن از برادران آزاده به شهادت رسیدند و در حدود پانصد نفر نیز زخمی و مجروح شدند.
خانوادهام اسم مرا که از رادیو شنیده بودند، باور نمیکردند من هم جزء آزادهها باشم. نزدیک دو سال بود که به آنها خبر داده بودند که من شهید شدهام. برایم تشییع جنازه و حتی مراسم سالگرد هم گرفته بودند و حال به صورتی غیر مترقبه فرزند آنها بازگشته بود.
حقیقتاً شنیدن و تصور این ماجرا برای خودم هم تا حدی ثقیل بود. خانواده، دوستان و آشنایانم فکر میکردند من شهید شده ام، در حالی که چنین سعادتی نصیبم نشده بود.
بیست و چهار ساعت بعد همراه برادرم به سر خاک شهیدی رفتیم که به نام من نامگذاری شده بود، فاتحه خواندیم و گریستیم.
پس از گذشت سالها هنوز نیز گهگاه به سر مزار آن شهید می روم که فعلاً شهید گمنام نامگذاری شده است.
منبع:
1. سایت جامع آزادگان
2. باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس
- هیچ نظری یافت نشد
ارسال نظر به عنوان مهمان